( 233) بهر آن است این ریاضت وین جفا |
|
تا بر آرد کوره از نقره جُفا |
( 234) بهر آن است امتحان نیک و بد |
|
تا بجوشد، بر سر آرد زر زبد |
( 235)گر نبودى کارش الهام اله |
|
او سگى بودى دراننده، نه شاه |
( 236)پاک بود از شهوت و حرص و هوا |
|
نیک کرد او، لیک نیک بد نما |
ریاضت: پرورش ستور،به خصوص اسب ، دراصطلاح عرفا وعلمای علم اخلاق: بدل کردن صفات بد بصفات نیک، عملى سخت که براى اصلاح باطن بدستور مربی بر عهده گیرند خواه از جنس عبادت و یا خدمت باشد .
جُفا: یعنی خاشاک، دراینجا مواد زائدی که درنقره وطلا که پی از ذوب درکوره، از آنها جدا می شود.
زبد: کف مایعات، کف زر و سیم که بوقت گداز بر سر آید.
نیک بد نما: یعنی کارخوب ولى خوبى که بنظر بد مىآید.
( 233) این سختیها و جفاها بمنزله کورهایست که بوسیله آن غش و مواد خارجى زر را گرفته و شمش خالص کامل عیار بیرون مىدهد . ( 234) این امتحانات سخت از نیک و بد اشخاص براى این است که چون زر مغشوش و مخلوط با مواد خارجى در بوته امتحان بجوش آمد مواد خارجى را چون کف روى مایع بیرون بریزد.( 235) اگر کار شاه از روى الهام نبود شاه نبود بلکه بایستى او را سگ درنده شمرد.( 236) او از شهوت و طمع و حرص پاک بود و کارى که کرد خوب بود ولى خوبى که بنظر بد مىآید.
این ابیات، بیان حکمت ریاضت است از آن جهت که ریاضت هم نوعى از کشتن است زیرا آرزو و خواهشهاى نفسانى از مظاهر حیات است خاصه بنظر اهل ظاهر که زندگى را همین تمتعات و لذایذ حسى مىپندارند و ریاضت چیزى جز خلاف نفس و بر کندن ریشهى هوى نیست و با وجود این، مرید ریاضتهاى صعب را تحمل مىکند براى آن که بکمال و حیات خوشتر دست یابد پس کشتنى که بفرمان خدا و یا ولى کامل صورت پذیرد یا براى رسیدن بزندگى جاوید است نسبت بمومنان که در جهاد کشته مىشوند و یا براى کم شدن وزر و گناه و مصلحت اجتماع، نسبت بمنکران که بفرمان انبیا و اولیا بقتل مىرسند و بهر حال وظیفهى ما تسلیم و ترک بد گمانى است. و درین ابیات مولانا سالک را بزر و سیم و ریاضت را بگداختن تشبیه کرده و اخلاق بد و هواى نفس را بکف مانند نموده است و نتیجهاى که مىخواهد بگیرد اینست که آن فرمان کشتن مانند امر بریاضت است که بظاهر دشوار و خلاف مصلحت مىنماید و در حقیقت عین صلاح و حکمت است. موضوع ریاضت و حکمت آن را مولانا در دفتر سوم نیز بتفصیل بیشتر مطرح کرده است.[1]
( 237) گر خِضِر در بحر کشتى را شکست |
|
صد درستى در شکست خِضر هست |
( 238) وهم ِموسى با همه نور و هنر |
|
شد از آن محجوب، تو بىپر مَپَر |
( 239) آن گل سرخ است، تو خونش مخوان |
|
مست عقل است او، تو مجنونش مخوان |
گر خضر: اشاره ای دارد بقصهى موسى و خضر که در کشتى نشستند و خضر کشتى را سوراخ کرد، مطابق آیهى شریفه:فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی اَلسَّفِینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً [2].
بىپر مپر: یعنی بدون آگاهی اظهار نظر نکن،یاآنجا که آگاهی نداری، دست دردامن راهنمایی مورد وثوق بزن تا تو را راهنمایی کند. چنان که فرموده است:[3]
هین مپر الا که با پرهاى شیخ تا ببینى عون لشکرهاى شیخ
مجنونش مخوان: یعنی تو که از اسرارالهی آگاهی نداری، قضاوت نادرست می کنی. بسیاری از آنها که ظاهری شوریده ودیوانه وش دارند مردان کامل وصاحب معرفت اند. و ممکن است ناظر باشد به آیاتى که در آنها ذکر شده است از قول کفار که حضرت رسول اکرم یا سایر انبیا را مجنون پنداشتهاند:«وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»:و گفتند: «اى کسى که «ذکر» [= قرآن] بر او نازل شده، مسلماً تو دیوانهاى!د .[4]
( 237) اگر حضرت خضر در دریا کشتى را سوراخ و معیوب نمود و بالاخره شکست صد درستى در این شکستن وجود داشت که حضرت موسى با رتبه نبوتش از آن بىخبر بود.( 238) فهم حضرت موسى با آن همه بزرگوارى از فهم حکمت کار حضرت خضر محجوب شد پس تو دیگر در این فضاى بىانتها با نداشتن پر هوس پریدن مکن . ( 239) چشم بگشا و ببین که گل سرخ نو شکفته است آن را خون مپندار و درست نگاه کن که این شخص مست عقل است تو از جهل او را مجنون و دیوانه مگو.
[1] - مثنوى، ج 3، ب 4211- 4159
[2] - الکهف آیهى 71، نیز 79
[3] - مثنوى، ج 4، ب 544
[4] - الحجر آیهى 6
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |